محسن جـعفرزادگان.اشــــعـار آئـــینی |
یک اربعین گذشته و تکرار قصه ها زینب رسیده باز همان شهر کربلا آن کربلا که لیلی و مجنون جداشدند سرهای قدسیان همه بر نیزه ها شدند آن کربلا که مشک عمو پاره پاره شد تیر سه شعبه چاره ی یک شیر خواره شد آن کربلا که ناله ی زینب بلند شد ناموس حق میان بیابان به بند شد آن کربلا که رفت به نیزه سر حسین زینب نمی شناخت دگر پیکر حسین یک اربعین گذشته و تکرار قصه ها زینب رسیده باز همان شهر کربلا _ رفتی و آتش آمد و خاکستری شدم مویم سپید ولاله ی نیلوفری شدم چون کوه صبر بودم و حالا خمیده ام باور نمی کنم به مزارت رسیده ام آیا خبر شدی که به بازار رفته ام؟ با دست بسته مجلس اغیار رفته ام ؟ آیا خبر شدی که سر زینبت شکست؟ از سنگ بام ، بال وپر زینبت شکست اما نبوده زینب تو سر شکسته ، نه با دست بسته بوده ام و دست بسته ، نه با خطبه ای که خواندم و آنجا زمین شکست دندان مردها همه بر آستین شکست
[ شنبه 92/9/30 ] [ 10:20 صبح ] [ محسن جعفرزادگان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |